مجید خاکپور | شهرآرانیوز؛ «حافظ خوانی خصوصی»، تازهترین رمان علیرضا محمودی ایرانمهر، از جهاتی اثری جسورانه است: نخست ازاین روی که او این اثر را با تکیه و به نوعی و تا اندازهای بر مدارِ شعر و جهان یکی از بزرگترین شاعران ایران، یعنی حافظ، نوشته است، شاعری که -چنان که معروف است- رازوارگی از ویژگیهای سخن اوست و همین ویژگی لایههای متفاوتی به شعرش داده و سبب شده است بسیار تفسیرپذیر باشد.
در بسیاری از صفحات رمان «حافظ خوانی خصوصی»، بیت یا ابیاتی از حافظ آمده است که در مواردی پرشمار با تفسیرهایی از آن بیت از زبان شخصیتهای داستان و به فراخور خط روایی اثر همراه شده است. با توجه به حساسیتهای بخشها و قشرهایی از جامعه نسبت به مشاهیر و مفاخری، چون حافظ، جسورانه بودن دست زدن به چنین کاری بیشتر خود را نشان میدهد. اینجا، صفت «خصوصی» در عنوان رمان گریزگاهی است که به نویسنده اجازه میدهد، علاوه بر شناختی که از حافظ و شعرش در طول سالها و به خصوص در دوران طولانی نوشتنِ رمان (به گفته خود نویسنده، پانزده سال) به دست آورده، نگاه و تفسیر و برداشت خودش را عرضه کند.
در همان صفحات آغازین رمان آمده است: «توی آرامگاه حافظ، خیلیها همون لحظه داشتن فال میگرفتن. گفتم این همه آدم دارن حافظ رو خصوصی برای خودشون میخونن؛ برای همین، میتونن این قدر دوستش داشته باشن، چون احساس میکنن مستقیم داره با خودشون حرف میزنه. یکی با یک جمله میخنده یکی دیگه با همون جمله دلش میریزه.»
همچنین، «حافظ خوانی خصوصی» جسورانه است، از این نظر که آنچه تا امروز از علیرضا محمودی ایرانمهر منتشر شده آثاری کم حجم بودهاند، و این رمان، ازنظر حجم، قابل مقایسه با آثار پیشین او نیست. این کار -علاوه بر اینکه برای خود این نویسنده مشهدی تجربهای تازه بوده است- با توجه به هزینههای هنگفت چاپ و نشر و قیمت سرسام آور کتاب، برای او و ناشرش، «چشمه»، مقداری مخاطره آمیز هم بوده است، هرچند ایرانمهر نویسندهای تازه کار و ناشناخته نیست و اکنون که این گفتوگو منتشر میشود، به فاصله حدود یک ماه، چاپ دوم این رمان ۶۷۳صفحهای نیز به بازار آمده است.
آنچه در ادامه میآید گفت وگوی ماست با علیرضا محمودی ایرانمهر درباره «حافظ خوانی خصوصی» اش.
چرا حافظ؟ چه ویژگیای در شعر و جهان حافظ بود و در دیگر شاعران بزرگ ما نبود که برای نوشتن رمانتان سراغ او رفتید؟
حافظ بر دوش صدها شاعر، عارف، و حکیمان بزرگ دیگر ایستاده است. او، به نوعی، چکیده فرهنگ و تمدن ایرانی و شاید مشرق زمین را درخود گرد آورده است. مردم ایران نیز رابطهای بسیار ویژه با حافظ دارند: این فراتر از هر نوع رابطهای است که ملتی میتواند حتی با شاعری بزرگ داشته باشد؛ حافظ برای ایرانیان، چون پیشوایی معنوی است. اینکه ما با حافظ فال میگیریم و سرنوشت خود را در میان ابیات او جستوجو میکنیم شاید به نظر چیز سادهای بیاید، ولی اصلا مسئله ساده نیست.
این کار معنایی بزرگ را در خود نهفته دارد، زیرا ما حافظ را آن قدر به خود نزدیک میبینیم که گویی او نیز میتواند درون ما را ببیند. برای همین، هر گوشه از دیوان حافظ را که باز میکنیم تصویری از زندگی خود را در آن میبینیم. من در رمان «حافظ خوانی» خصوصی کوشیدم از این ویژگی یگانه حافظ استفاده کنم.
شما در این رمان آدمهایی را میبینید که رنج و لذت و وحشت هایشان بسیار برایتان آشناست، ولی شعر حافظ کمک میکند که به پشت پرده اسرارآمیز این احساسات آشنا راه پیدا کنید، جایی که امیال پنهان ما از آن ریشه میگیرند.
در بسیاری از صفحات رمان، و به فراخور سیر داستان، بیت یا بیتهایی از حافظ را آوردهاید. لازمه تنیدن شعر حافظ در تاروپود رمان تسلطی نسبی بر دیوان او و درخاطرداشتن اشعارش برای احضار به موقع آن است. شیوه شما برای این کار چه بود؟ با آمادگی پیشینی به سراغ رمان رفتید و از حافظه استفاده کردید یا ابیات را بعد از نگارش به متن اضافه کردید؟
نوشتن این رمان با آزمون و خطاهای فراوان همراه بود؛ برای همین، سالها به درازا کشید. نخست، میخواستم برمبنای چند غزل حافظ شخصیتهایی در ایران معاصر خلق کنم، ولی هرچه پیش رفتم کار پیچیدهتر شد: شخصیتهای تازهای به داستان اضافه شدند و مفاهیم تازهای در لایههای پنهان شعر حافظ برایم مکشوف گشتند که زندگی شخصی خود من را هم تحت تأثیر قرار داد؛ دیگر نمیتوانستم به راحتی از کنار چیزهایی که در لابه لای ابیات و زندگی روزمره آدمها میدیدم بگذرم.
به عبارتی، نوشتن این رمان مثل درختی بود که از چند جهت رشد میکرد: هرچه زمان میگذشت بزرگتر میشد و شاخههای آن از هم دورتر میشدند و ریشههای آن به اعماق ناشناخته تری نفوذ میکردند. گاه، داستان پیش میرفت و من، به فراخور آن، بیتی را جستوجو میکردم و در متن میآوردم، ولی در بیشتر مواقع خود بیتها بودند که در ذهن ظاهر میشدند و مسیر داستان را مشخص میکردند.
همچنین، سفری در تاریکی بود: گاه، بیتی از حافظ لحظهای مسیر را برایم روشن میکرد؛ بعد، منتظر میماندند تا بیت دیگری که به طور اتفاقی با آن روبه رو میشدم ادامه راه را نشان دهد. البته همه اینها در چارچوب طرح کلانی قرار میگرفتند که از پیش ریخته بودم.
برای شناخت حافظ و پیوندبرقرارکردن با او چه سیری را گذراندید؟ چه اندازه از تفسیرهایی که از حافظ موجود است استفاده کردید؟
تفسیرهایی که بر شعر حافظ نوشته شده آن قدر متنوع و متکثر است که به گمانم هیچ کسی نمیتواند ادعا کند بر همه آنها تسلط دارد. من، در تمام سالهایی که مشغول نگارش این رمان بودم، تقریبا به طور پیوسته هر متنی را که درباره حافظ وجود داشت مطالعه میکردم، از تفاسیر عرفانی و فلسفی گرفته تا نوشتههای کسانی که مفاهیم تاریخی و اجتماعی را در شعر حافظ جستوجو میکنند، کسانی که حافظ را آینه آسمان و آنان که او را آینه دار تاریخ میدانند، کسانی که ردپای عرفان اسلامی-ایرانی یا بودا و فلوطین و زرتشت را در او مییابند یا دیوان حافظ را سراسر تفسیر شاعرانه قرآن میدانند. رمان «حافظ خوانی خصوصی» از میان این تفسیرها عبور میکند، ولی نهایت آنچه شما میبینید مواجهه ناگزیر و حتی ناخواسته آدمهای معمولی با مفاهیم بزرگی است که سرنوشت بشریت را تعیین کردهاند، مفاهیمی، چون معنای مرگ، عشق و آزادی.
در سراسر این رمان، تفسیرهایی از شعر حافظ از زبان شخصیتها آوردهاید. چقدر به درست بودن این تفسیرها مطمئن هستید؟ اصلا برایتان مهم بوده که تفسیرها نزدیک به تفسیر مفسران و حافظ شناسان باشد یا، همان طور که در رمان هم از زبان شخصیت اصلی آوردهاید، هر آدمی حافظ را خصوصی برای خودش میخواند و برداشت خودش را از آن دارد و برای همین دوستش دارد، و بنابراین برداشت و تفسیر شخصی خود را ارائه کردهاید؟
نفوذ به جهان حافظ همچون حرکت از مکانیک نیوتنی به نسبیت اینشتین است: در جهان حافظ، درست و غلط، چنان که به طور عام میشناسیم، معنایی پیدا نمیکند؛ در آنجا، حقیقتْ یگانه و یکپارچه است و از هر سوی که به آن نگاه کنید یکی است. من تلاش کردم همین کیفیت لغزان حافظ را در رمان خود آشکار سازم. البته تفسیرهایی وجود دارند که بدون آنها نمیتوان واقعیت حافظ را فهمید؛ تلاش کردم از این تفسیرها به نوعی غیرمستقیم در کارم استفاده کنم.
ولی در بیشتر رمان شما واکنش فردی شخصیتها را به مفاهیم پنهان حافظ میبینید، دقیقا همان طور که بسیاری از ما خویشتن را در این شعرها جستوجو میکنیم. این رمان با وحشت مردی شروع میشود که اتفاقهایی ترسناک زندگی اش را زیرورو کرده است: زنی که دوستش داشته مرده، کارش را از دست داده، و خودش با وحشت و سرگردانی دست به گریبان است. در این شرایط، او سراغ حافظ میرود که راه نجاتی برای خود پیدا کند، ولی به شکل شگفت آوری میبینید هرکدام از این بیتها اسراری از گذشته زندگی خودش را برایش آشکار میسازند.
حافظ به مضامین و به دغدغههای بشری متفاوتی پرداخته است. کدام مضمون یا مضامین از شعر او برای شما برجستهتر بود و در کارتان نمود و تأثیر بیشتری داشت؟
مهمترین ویژگی حافظ برای من دقیقا همین تنوع مضامین است، اما چیزی که بیش از همه بر من تأثیر گذاشت و در رمان نیز از آن استفاده کردم مفهوم تضاد است. به گمانم، شاهکار حافظ در این است که میتواند احساسات متضاد را در کنار هم بیان کند: گاه، غزلی با بیتی بسیار طرب انگیز شروع میشود، ولی چند بیت بعد در ظلمات وحشت و فراق سقوط میکند و همه اینها به هم متصل هستند؛ اصلا یکی هستند. حتی مفاهیم «روح» و «تن» هم در شعر حافظ این گونه است. برای همین است که به روشنی نمیتوان گفت که موضوع اصلی هر غزل به راستی چیست. مثلا، وقتی میگوید:
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفتای عاشق دیرینه من خوابت هست
خب، در اینجا میتوانیم از خود سؤال کنیم کسی که نیمه شب بر بالین راوی ظاهر شده است به راستی کیست، چرا آمده و از او چه میخواهد، آیا نسبت و رابطهای در گذشته با او داشته، آیا میتوانیم تن او را لمس کنیم یا اگر به سویش دست دراز کنیم انگشتان ما از میان غباری گرم عبور خواهند کرد، اصلا معنای این حضور چیست. چنین موقعیتهایی در شعر حافظ بسیار به من کمک کردند که بتوانم لحظههای رمان «حافظ خوانی خصوصی» را بنویسم. این همان نیرویی است که به گمانم حافظ را در تاریخ ما زنده نگه داشته است و من نیز تلاش کردم از همان نیرو در رمان «حافظ خوانی خصوصی» استفاده کنم.
یک تفاوت «حافظ خوانی خصوصی» با کارهای پیشین شما در حجم اثر است: شما را با کارهای کوتاه میشناسیم؛ چه شد که تصمیم گرفتید اثری با این حجم بنویسید؟
خب، واقعیت این است که من برای حجم این رمان تصمیم نگرفتم، خود او به اندازهای که نیاز داشت رشد کرد. زمانی که شروع به نوشتن این رمان کردم، تصورم آن بود که متن حجمی به اندازه نوولا خواهد داشت، یعنی چیزی در حدود هفتاد یا هشتاد صفحه، ولی بعد متوجه شدم به تالاری عظیم و تاریک قدم گذاشتهام که پر از موجودات اسرارآمیز است و هیچ راه خروجی هم ندارد.
باید با تک تک این موجودات ناشناخته روبه رو میشدم و آنها را به روشنایی کلمات میآوردم. با انکشاف معنای هر بیت، گمان میکردم به راه خروج نزدیک شدهام، ولی بیت تازهای، چون معمایی هراس انگیز یا ابولهولی پرسشگر روبه روی من یا شخصیتهای داستان قرار میگرفت و هیچ راه گریزی جز گشودن معنای آن وجود نداشت.
بدین ترتیب، قهرمانان داستان با آدمهای تازهای روبه رو میشدند، در برابر موقعیتهای متفاوتی قرار میگرفتند، و داستان، چون چرخی بزرگ میچرخید و پیش میرفت تا به فرجام خود برسد.
چرا و چطور تمام متن را با فارسی گفتاری نوشتید؟
خب، درواقع، بخش بزرگی از این داستان در چند گوشی تلفن و فضای مجازی اتفاق میافتد. مردی از ساحل دریای خزر در حال صحبت تلفنی با همسرش در تهران است که ناگهان صدای جیغ وحشتناک او را میشنود و تماس قطع میشود. مرد در مسیر بازگشت تصادف میکند و مدتی بیهوش میماند.
بعد از به هوش آمدن سنگ قبر صورتی رنگی را در بخش قدیمی قبرستان به او نشان میدهند و میگویند همسرش مرده، ولی نشانهایی در فضای مجازی وجود دارند که خلاف این را نشان میدهد. حتی تلفن زن نیز بعد از شش ماه که از مرگش گذشته هنوز روشن مانده است.
رمان با اولین پیامی که مرد با گوشی همراه برای همسرش میفرستد آغاز میشود و سپس سلسلهای از اتفاقات غافل گیرکننده رخ میدهند. این پیامها و گفتوگوها به همان زبانی که مردم امروز ایران صحبت میکنند و در فضای مجازی گوشیها برای هم مینویسند نوشته شده است. استفاده از این زبان ناگزیر بود، برای اینکه خوانندگان بتوانند خود را در جهانی کاملا واقعی احساس کنند و حتی سایهای از شخصیتهای داستان را در کنار خود ببینند.